سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 سخن پیامبر در اخرین روزهای حیات مبارکش شاید بر عداوت روز افزون ابوبکر وعمر و بنی امیه و بنی عباس   

می افزود که مکرر فرمود : 

انی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی و ان تمسکتم بهما لن تضلو ابدا و انهما لن یفترقا حتی یردا الی الحوض "

بعد از پیامبر بود که برخی به خیال انکه بتوانند "لن یفترقا" ی رسول خدا را از هم بشکافند ، هر چه در دست

و هر چه در جان و کلامشان بود سخت تیز و برنده کردند و با تبر های سفاهت و سستی یشان

برای پیروی از خدا و رسول خدا و جانشینانش به جان پیکره ی اسلام افتادند .                                                                

 همین زمان بود که ارام ارام رگه هایی از  ترک پدیدار می شد و در رگ های دشمنان خدا خون دویدن می گرفت .

و بعد ان نوبت به قران رسید ...

 رسول خدا –صلی الله علیه و اله -پیش از وفات ،درباره ی علی –علیه السلام – سخنی دیگر هم فرموده بود :

"علی مع القران و القران مع علی "..     

 پس برای نابودی قران به سراغ علی بن ابی طالب –علیه السلام -رفتند و ایت خدا را در محراب خدا ،  

 صفحه به صفحه از هم شکافتند...    

که لعنت خدا برا انها باد ..




 

 

 

 

 

 

پی نوشت :

حالا بعد گذر هزاران سال ، نوادگان دشمنان خدا ؛هرچه را در دست داشتند تیز کردند و به جان

شیعیان علی –علیه السلام – افتادند تا شاید بتوانند "علی مع الحق و الحق مع علی" را در خون بغلتانند

و ان را برای همیشه نابودکنند و "حق" را سر ببرند!

وقتی که باطل رفتنی و شکست خورده است ...!

 




+ تاریخ جمعه 93/4/27 ساعت 3:56 عصر نویسنده کوثر | نظر

تو ای دو چشم مستجاب ،

مهربانترین ...

می شود برای ما "دعا" کنید ...؟

 

گرچه بی نهایت شرمگین،

ولی مگر به جز شما کسی صدای پر از شرم در راه مانده را ،

در تاریکی ها غرق شده

و جدا مانده را می شنود ...؟

مگر به جز شما کسی سر بی پناهیم را به دستان خود پناه می دهد ...؟

 

پناه ام می دهید ...؟

 

 

 

 

 


+ تاریخ چهارشنبه 93/4/25 ساعت 11:44 عصر نویسنده کوثر | نظر

نمی دانم تو را شاید مادر ، به جای گهواره ، بر گدازه های اتش دشمن می خواباند

وضویش را شاید با خون عزیز ترین کسانش می گرفت و تو را با این دستان شیر می داد

و تو را این گونه شیر بار می اورد  ...

تویی که پلک هایت هنوز سرخ مانده است ، و لب های کوچکت سوخته ....

پیش از انکه حتی بتوانی کلامی بگویی ...حتی !

 

تویی که کودکی ایت ، نوجوانی ات و جوانی ایت با همه ی ما فرق دارد...

یا ابا صالح ...

 

 


+ تاریخ سه شنبه 93/4/24 ساعت 2:55 عصر نویسنده کوثر | نظر

مترو هفت تیر :

با زهرا یک جا روی صندلی ها  جا گیر می اوریم و خودمان را می پچانیم ، من کنار یک روشنگری دوسال بالاتر چپیده  

می شوم !بر عکس همیشه که خانم ها جنس های فقط هزارشان(که الان کم شده ) را تبلیغ می کنند،این بار یک اقایی

نشسته بود وسط خانم ها ، کیسه ی بزرگ سفیدش را هنوز باز نکرده می گوید که دو بچه ی فلج دارد،یک دخترش

بدون جهاز رفته خانه و بدهکارها  دربه در دنبالش هستند ...حرف هایش که تمام می شود، 

 ارام ارام یکی یکی جنس هایش را از کیسه بیرون می کشد .

 خمیردندان سن سوداین و مسواک های اورال بی .

و مثل همه ی کاسب ها وقتی کسی چیزی ازش می خرد به جان بچه هایش دعا می کند..

من بیخیال از تکان های قطار خودم را تا مسواک هایش می کشم ولی همه اش به این فکر می کنم

که واقعا حرف هایش راست بود؟

واقعا عصر ها برای بچه هایش می رود فیزیوتراپی یا می خواهد مثل همه فقط الکی ببافد !

و احساس خانم ها را جریحه دار کند ..؟

 مطمئنم اگر ان لحظه حتی با روشنگری بغل دستی ام هم حرف مشترکی نداشتم که بزنم

اما با خیلی ها که ته دلشان هیچ چیزباورشان نشد یک حس مشترک داشتم :

 "این هم یک دروغ مثل دروغ های دیگر ..." 

 

مثل یک شربت نامیزان که شیرینی اش تو ذوق ادم می زند در ذهن من هم همه چیز نامیزان شده ،

فقط گاهی از ته دل می خواهم، پیچ و مهره ام را باز کنم خودم را کنار بگذارم و دوباره خودم را ببندم

از بس که چشمم نمی بیند ، گوشم نمی شنود و دلم و ذهنم را با اشغال روزنامه پر کرده اند ...

و حتی نمی دانم چی راست بود ، چی دروغ ..

گرچه برای هیچ کس فرق نمی کرد ان اقا راست بگوید یا دروغ ..برای هیچ کس ...برای من هم .

چه فرقی دارد کجا غلط شده و کجا درست مانده ؟

دارد؟

 

پی نوشت : 

هوا را از عطر نگاه شما که می گوید لبریز نشده است ،

ریه های تنگ 

یا نفس های اشباع از خفگی ...؟

 

 

 

پی نوشت دوم (حاصل درو کردن موبایل زهرا): 

تقوی یعنی ان که اگر فیلم یک هفته شما را از شما بگیرند و در ان همه ی کارها را نشان دهند،

شما از دیدن ان فیلم شرمنده نشوید .ایت الله بهجت

 

 


+ تاریخ دوشنبه 93/4/23 ساعت 11:5 عصر نویسنده کوثر | نظر

اینگونه که زلف براشفته گشت دلم

همه از پی "دعا"بود،

که شاید باد ، یک تارش را به اجابت "نگاه" شما برساند ...

 

 

 

 

 


+ تاریخ شنبه 93/4/21 ساعت 1:31 صبح نویسنده کوثر | نظر

به شماره افتاده اند ،

روزهایم،

که از پی تسبیح تدبیرم،

یک به یک ختم می شوند...

 

 

 

 

 


+ تاریخ جمعه 93/4/20 ساعت 3:42 صبح نویسنده کوثر | نظر

بشکاف نقشی را که هیچ سنخیتی به تار و پود تو ندارد این روزها ...

تار و پودم را از هم باز کن ...مرا دوباره بباف ...!

که این قالی پر گره ناموزون فقط به دستان تو شکافته می شود انگار...!

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


+ تاریخ سه شنبه 93/4/17 ساعت 5:11 صبح نویسنده کوثر | نظر