سفارش تبلیغ
صبا ویژن

گفتم بذار بین این همه نوشته چند تا عکس هم باشه که اگه یکی اومد دچار سرگیجه نشه.

یااینکه  مجبور شه از شدت نگاه کردن به مانیتور عینک بخره!!

خوب الان خرجم بالاست باید ذخیره ارزی داشته باشه... به هر حال آینده و....

 

 

  

 

 

 

 

 


+ تاریخ سه شنبه 88/5/20 ساعت 8:59 عصر نویسنده کوثر | نظر

یکی از اصلی تربن کارهای ماهیتابه توی دعوا هاست .

مخصوصا دعواهای....( این قسمت به دلیل بد آموزی حذف شد...)

واقعا اگه ماهیتابه نبود با چه وسیله ی دیگه ای می تونستیم

یه بادنجان خیلی خوشگل زیر چشمه طرف مقابل بکاریم؟؟!!

با ملاقه یا با گوشتکوب؟؟ نه !! هیچ کدوم مزه ی ماهیتابه رو نداره....

حالا این قدر از بدی هاش نگیم ، بیچاره!!

خوب تو کارهای خیرم شریکه.مثلا موقعی که دارین

از گشنگی میمیرین می تونین با زدن دو تخم مرغ به هم

یه نیمروی باحال به رگ بزنین. تازه اگه خیلی علاف ...

 نه ببخشید خوش ذوق باشین ، یه کم گوجه فرنگی هم پاش

می ریزین... دیگه لازم هم نیست که آشپز باشی و....

 

تازه کاربرد های دیگه ای هم داره که فکر نکنم فکر بشر بهش رسیده باشه:

مثلا تو زمستون وقتی یه برف حسابی می یاد و همه می رن سُر بخرن .

وقتی تو هم می خوای بری و ییهو می فهمی

 که لاستیک نداری خوب می تونی سوار ماهیتابه بشی مگه چیه؟؟؟!!

 اینم یه مدلشه دیگه تازه خیلی با کلاس هم

 می شی .تازه همه می گن :   اااااااااااااااینو .ایول......بابا... ..

راستی یه نکته خیلی خوشمزه رو یادم رفت .

این خوشمزه ترین کاربرد ماهیتابه است و اونم :

سرخ کردن سیب زمینیه. ماهیتابه دورت بگردم.!!!

 ( لطفا دهن هایتان آب نیفتد ما پاسخگو نخواهیم بود...)

 حالا لطفا ماهیتابه رو فقط به چشم ماهیتابه نبینید.

خوب اینم یه مدلشه دیگه ... مگه چیه؟؟!!!

 

 

 راستی عیدتون خیلی خیلی مبارک... 

 

 

 

 

 


+ تاریخ چهارشنبه 88/5/14 ساعت 10:44 عصر نویسنده کوثر | نظر

  امان از دست این نوجوانی ، با اینکه یه جورایی بهترین دوره ست

اما بدترین مشکلات هم مال خودشه!!!

  یکی از این مشکلات خیلی خیلی بزرگ جوش زدنه... آخ گفتی !!!

  با هر جوشی که می زنی یه راست باید بری دکتر پوست... 

دیگه برنامتو می دونی که هر وقت جوش زدی باید بری دکتر و

  بدون این که به کسی بگی از دکتر وقت بگیری.. خوبه دیگه حوصلتم سر نمی ره

 و یه ساعت زیر باد کولر ،مجله هایی که

  روی میز پخش شده رو می خونی تا اینکه بلاخره نوبتت می شه و بعد

30 ثانیه میای بیرون تا بری داروخانه و دارو هایی که 

  انگار تجویز عمومی داره رو بخری . فرقی هم نداره صورتت جوش زده یا زگیل . دکتر به همه یه دارو می ده.

  بعد هم که می یای پولش رو حساب کنی که ییهو می فهمی که جیبت سوراخه بوده و.....

 اون وقت باید زیر نگاه ها تبخیر بشی.

  یکی دیگه هم که تا بزرگ تر می شی ، برات مثل یه کابوس هر شب تکرار می شه: کنکوره!!!!!

  اکثرا همه می خوان دکترو مهندس بشن .

حتی وقتی از یه بچه 3،4 ساله بپرسی می گه دکتر!!!( البته نه همه،اکثرا)

  اما الان آمار نشون می ده ما کمبود دکتر و مهندس داریم. چه عالی!!

 حالا خوبه هم می خواستن دکتر بشن!

 خیلی ها هم اون قدر تو آرزو هاشون غرق می شن

 که یکی باید اونا رو نجات بده و گرنه مجبوریم بریم یهشت زهرا به صرف

 خرما ... البته الان بهتره خیلی تو آرزو هامون غرق نشیم

یا یه نجات غریق کنارمون باشه چون ظرفیت بهشت زهرا داره تکمیل

 می شه!!

 حالا از همه اینا بگذریم ، وقتی بچه ای اون قدر می گن نوجون ها پرخاشگر می شن

که وقتی بزرگ می شی منتظری ببنی کی   پرخاشگر می شی!

 این تازه اولشه وای به آخرش...

 حتما الان آرزو می کنیم که جوون باشیم. اون وقت من باید بگم:

امان از دست این جوونی با اینکه یه جورایی بهترین

 دوره ست اما بدترین مشکلات هم مال خودشه ......

.پس لطفا آرزو نکنید!!

 

 


+ تاریخ شنبه 88/5/10 ساعت 8:35 عصر نویسنده کوثر | نظر

دیروز شیطان را دیدم.در حوالی میدان بساطش را پهن کرده بود،

فریب می فروخت.مردم دورش جمع شده بودند،هیاهو می کردند

و هول می زدند و بیشتر می خواستند.توی بساطش همه چیز بود:

غرور،حرص،دروغ و خیانت،جاه طلبی،.......... .هرکس چیزی می خرید

و در ازایش چیزی می داد.بعضی ها تکه ای از قلبشان را می دادند

و بعضی ها پاره ای از روحشان را.بعضی ها ایمانشان را می دادند

و بعضی ها آزادگی شان را.شیطان می خندید و دهانش بوی گند جهنم می داد.

حالم را بهم می زد.دلم می خواست همه نفرتم را توی صورتش تف کنم.

انگار ذهنم را خواند.موذیانه خندید و گفت:من کاری با کسی ندارم،

فقط گوشه ای بساطم را پهن کرده ام و آرام نجوا می کنم.نه قیل و قال می کنم

و نه کسی را مجبور می کنم چیزی از من بخرد.می بینی!آدم ها خودشان دور من جمع شده اند.

جوابش را ندادم.آن وقت سرش را نزدیک تر آورد و گفت:البته تو با این ها فرق می کنی.

تو زیرکی و مومن.زیرکی و ایمان،آدم را نجات می دهد.این ها ساده اند و گرسنه.

به جای هر چیزی فریب می خورند.از شیطان بدم می آمد اما حرف هایش شیرین بود.

گذاشتم که حرف بزندو او هی گفت و گفت و گفت...ساعت ها کنار بساطش نشستم

تا این که چشمم به جعبه عبادت افتاد که لا به لای چیزهای دیگر بود.د

ور از چشم شیطان آن را برداشتم و توی جیبم گذاشتم.با خود گفتم:ب

گذار یک بار هم شده کسی چیزی ار شیطان بدزدد.بگذار یک بار هم او فریب بخورد.

به خانه آمدم و در کوچک جعبه عبادت را باز کردم اما توی آن چیزی جز غرور نبود.

جعبه عبادت از دستم افتاد و غرور توی اطاق ریخت.فریب خورده بود،فریب...

 

دستم را روی قلبم گذاشتم،نبود!فهمیدم که آن را کنار بساط شیطان جا گذاشته ام.

تمام راه را دویدم.تمام راه لعنتش کردم.تمام راه خدا خدا کردم.

می خواستم یقه نامردش را بگیرم.عبادت دروغی اش را توی سرش بکوبم و قلبم را پس بگیرم.ب

ه میدان رسیدم اما شیطان نبود.آن وقت نسشتم و های های گریه کردم.ا

شک هایم که تمام شد بلند شدم.بلند شدم که بی دلی ام را با خود ببرم که صدایی شنیدم،

صدای قلبم را.و همان جا بی اختیار به سجده افتادم و زمین را بوسیدم،به شکرانه قلبی که پیدا شده بود.

 

 

 


+ تاریخ سه شنبه 88/5/6 ساعت 1:52 صبح نویسنده کوثر | نظر

من یه عالمه سوال دارم. سوال های بی جواب .از بس بهشون فکر کردم مغزم داره می سوزه :

چرا ما آدم ها از سوسک ها می ترسیم و با دیدنشون 100متر به هوا می پریم؟؟؟

.بیچاره سوسکه داره از کنار دیوار خونمون که برای اون پیاده رو محسوب می شه

رد می شه ، تا به زن و بچش برسه و با هم شام

 برن بیرون که با سی ، چهل تا دمپایی و کفش وپیف پاف به جونش می افتیم...

چرا وقتی یه مارمولک روی دیوار می بینیم اون قدر جیغ می زنیم که دیوار خونمون بریزه؟؟؟

اون قدر جیغ می زنیم که تمام همسایه ها هم می یان کمک. فقط به خاطر یه مارمولک 

 Please Help

تازه فکر کنم بعدش لال هم بشیم یا این که صدامون اون قدر تغییر کنه که دیگه نشناسنمون!

واقعا چرا ؟

چرا ما آدم ها می تونیم این قدر بی رحم باشیم که یه مورچه

رو که داره می ره خونش تا با یچه هاش برن پارک رو به همین

راحتی له می کنیم بدون این که هیچ عذاب وجدانی بگیریم که یه

گله بچه رو که قرار بوده تا همین چند ثانیه پیش پارک برن رو

یتیم کردیم . فکر نمی کنین مادر بیچاره با این همه بچه یتیم باید چه کار کنه؟؟؟!!!

ما آدم چرا به این مسائل کوچیک اما بزرگ فکر نمی کنیم؟؟؟

چرا ما آدم ها وقتی یه گل قشنگ رو می بینیم راحت از کنارش می گذریم ،

بدون اینکه اون رو ببوییم؟؟!!

شاید به خاطر اینه که دنیا برامون تکراریه ، آدماش تکرارین.

اما توی این دنیا فقط چیز ها یه بار تکرار می شن.

شاید تو تا آخر عمرت هم بگردی نتونی گلی به خوشبویی اون گل پیدا کنی.

آدم ها هم همین طورن. خیلی از اونا دیگه تکرار نمی شن!!

پس مواظب باش که را حت از کنارشون نگذری!!

و آخرین سوال الان چرا سوال های من بی جوابن؟؟؟؟

Please Help!!!

 

 

 

 


+ تاریخ شنبه 88/5/3 ساعت 1:45 صبح نویسنده کوثر | نظر